داشـتَم بــِهتـ مـَنُو به یه جایی رِسونـد
كـِه حالا تـو چشـماے یـكی زُل بــِزَنُمُو بــِگَم : عاشـقَمـے ؟ خـُب بـه درك....

با خیال او ولی تنهای تنها میروم*
در جوابم شاید او حتی نگوید کیستی؟*
شاید او بگوید لایق من نیستی*
مینویسم من که عمردی با خیالت زیستم*
کاهی از من یاد کن* حالا که دیگر نیستم*
سهل است بگویم که گرفتار تو هستم
من در پی این حادثه غمخوار تو هستم
هر چند که تو دور از منی و من ز تو دورم
بر جان تو سوگند که دوستدار تو هستم
این چه سرنوشتیست
تا میایی طعم باهم بودن را بچشی
حکم جدایی صادر میشود
خیلی سخته ،
خیلی سخته از عشق یه نفر بسوزی
اما نتونی بهش بگی خیلی سخته یه مدت با یکی باشی
به خیال اینکه دوست داره اما بعد ...
بعد بفهمی اینا همش ساخته ذهن خودت بوده
و اصلا از اول عشقی وجود نداشته
اون موقع است که می شکنی...
نمی دونی چی کار کنی از یه طرف دلت پیش اونه
از یه طرف می دونی که دوست نداره
مجبوری به اون فکر نکنی
اما نمی تونی